بسم الله مهربون :)
سال 95، یه همچین شبی، با وجود همه ی توصیه هایی که بهم شده بود زود بخوابم تا سر جلسه ذهنم آمادگی کافی داشته باشه، تا نزدیکای دو بیدار بودم. فک میکردم اون شب لعنتی صبح نمیشه.
حالا نزدیکای 3 سال گذشته، امشبم از اون شب های لعنتیه که فکر میکنم صبح نمیشه =))) ولی میگذره، مثل خیلی از شب های دیگه ای که گذشت.
امیدوارم فردا همه نتیجه ی زحمت هاشونو ببینن.
گرچه هر اتفاقی هم بیفته هیچی نمیشه =)) باور کنید =))
برای همه آرزوی موفقیت میکنم. نمیدونم چرا پررنگ تر از همه پاتریک تو ذهنمه ^_^
+ الهی که بخواین و بشه *_*
درباره این سایت