بسم الله مهربون :)


این روزا یه ذره فشار ها و تنش های روحیم زیاد شده، یه مشکلی پیش اومده که همه ی خونواده رو تحت تاثیر قرار داده، از اون طرف هم کورس ریه تموم شده و درگیر امتحان های سنگینشم. شنبه تا سه شنبه هم که فرجه هست رو باید برم تهران، واقعا نمیدونم میرسم درس هام رو بخونم یا نه. تک تک اینا برای من نگرانی و استرسن، داداشمم که نیست تمام فشار خونواده افتاده روی دوش من‌ و کی میدونه واقعا چی داره به من میگذره؟ حتی الف هم نمیدونه. البته خودم از حال و احوالاتم بهش نگفتم. اخرین بار خودم قسم خوردم که چیزی بهش نگم!

بگذریم :) با این حال همچنان دارم سعی میکنم آرامشم رو حفظ کنم، حالم خوب باشه و دونه دونه کارها رو پیش ببرم و خب تا اینجا خداروشکر همه چی خوب پیش رفته.

به دعای خیر شما هم که احتیاج دارم فراااااوااااان :)


فقط یه ویژگی که از خودم پیدا کردم و دوسش ندارم اینه که این وقت ها دلم میخواد آدمایی که بهم نزدیکن و میدونن تحت فشارم یه ذره بیشتر درکم کنن و خب انتظارم از الف از همه بیشتره ولی همین چند دیقه پیش به خاطر یه ویس مسخره کلی متشنج شدم و نزدیک بود دعوامون بشه حتی! نمیدونم چرا انتظار دارم توی این حال و احوال کمکم کنه آرامشم رو حفظ کنم نه اینکه سر مسائل بی اهمیت هی بحث کنیم، هی بحث کنیم، هی بحث کنیم ولی واقعا حس میکنم اصلا حواسش نیست!

کم کم دارم به این نتیجه ی مهم (!) میرسم که هیچ وقت از هیچکس توی زندگی نباید هیچ انتظاری داشت!


+ الهی که بخواین و بشه *_*


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها