بسم الله مهربون :)

 

1. کار کردن توی بیمارستان یه دل دریایی و یه روحیه ی آهنین میخواد. صبح هایی که وارد حیاط بیمارستان میشم، گریه و شیون آدمایی رو میبینم که یه عزیزی رو از دست دادن تا ساعت ها بعدش حالم یه جوریه. از وقتی رفتم بیمارستان، درد و رنج آدما رو میبینم، میبینم که مرگ انقدر به هممون نزدیکه، کمتر به خودم سخت میگیرم، راحت تر میبیخشم، راحت تر رها میکنم، کمتر غمیگین میشم، حرص الکی نمیخورم و خیلی خیلی بیشتر از قبل قدر لحظه های زندگیم رو میدونم. البته روز به روز هم مسئولیت این رشته بیشتر روی دوشم سنگینی میکنه و اهمیتش رو بیشتر میفهمم. چقدر هم که وحشتناکه این بار سنگین!

 

2. به خاطر گروه بندی بیمارستان، از معدل خودم گذشتم که با دوستام همگروه بشم، تهش منو قال گذاشتن و رفتن با پسرایی همگروه شدن که دلشون میخواد باهاشون دوست بشن =) البته بعدش خدا کمک کرد و رفتم گروهی که از همه نظر خوبه. هیچ وقت هم عبرت نمیگیرم که از خودم به خاطر بقیه نگذرم!

 

4. کانال نویسی از اینجا دورم کرده، دلم تنگ شده بود :(

الهی که بخواین و بشه :))


مشخصات

آخرین جستجو ها