بسم الله مهربون :)

 

رفته بودیم بیمارستان، میخواستیم چندتا شرح حال بگیریم و تمرین کنیم برای امتحان سمیولوژی عملی.

مریض من یه خانوم 75 ساله ای بود که از روستاهای اطراف هم اومده بودن. بعدِ شرح حال گیری همسرش هم همراهم اومد، یه پیرمرد گوگولی طور و بامزه :)) اولش فکر کردم خودش کار داره و داره میره ولی صدام زد. یه ذره مِن و مِن کرد، انگار خجالت میکشید. پرسید خانم دکتر واگیر داره؟ بهش گفتم یه کمی مواظب باشین. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی احتیاط کنین. یهویی پرسید یعنی نمیشه من الان برم بوسش کنم؟

 

یعنی اون لحظه دلم میخواست محکم بغلش کنم و بچلونمش ^.^ انقدر دوست داشتنی بود. میخواست زنش رو بوس کنه غصه نخوره


مشخصات

آخرین جستجو ها